آرشيو وبلاگ وايت هاوس

Saturday, April 08, 2006

ارديبهشت 1384

شنبه، 31 ارديبهشت، 1384
کار 2

قبل از اینکه کار 1 را تمام کنم شروع کردم برای پیدا کردن کار در ولایت. به هر حال تبریز شهر صنعتی بزرگی است و من هم با توجه به شرایطم قاعدتاً میتوانستم حدس بزنم که به راحتی میتوانم کار پیدا کنم. در این راستا یکی از آشنایان آقای * را به من معرفی کرد که مدیر یکی از ادارت بود و تصمیم داشتند نیروی تازه نفس بگیرند. در همین راستا چند روز بعد از عید من نزد ایشان رفتم و خودم رو بهشون معرفی کردم. ایشان کمی از تحصیلاتم پرسید و زمانی که همکارشون تحصیلات من را تحسین کردن شروع کرد به صحبت در مورد اینکه مشکل اصلی صنعت ما اینه که مدیراش یه مشت مهندسن و تخصص مدیریتی ندارن و بعدش سیستم مدیریتی آمریکا را مثال زد که آنجا فارغ التحصیلان مدیریت و علوم انسانی کار مدیریت را بر عهده دارن. من هم از ترسم فقط لبخند می‌زدم به عرایض ایشان و تنها چیزی که از بیانات ایشان دستگیرم شد این بود که ایشان فارغ التحصیل یکی از رشته‌های انسانی‌اند و دارن از حقوق حقه هم صنف‌هاشون دفاع می‌کنن. در نهایت ایشان گفتند که در سیستمشان به زن نیاز ندارند و در عوض گفتند که یکی از دوستانشان در جلسه‌ای گفته‌اند که شخصی با شرایط من لازم دارند و شماره ایشان را به من دادند. و من منتظر ماندم برای بعد از سیزده به در برای باز شدن مجدد کارخانه‌ها. بعد از این تاریخ تماس گرفتم و برای 16 فروردین قرار مصاحبه گذاشته شد. برخلاف انتظارم دو نفر مهندس نسبتاً شیک و اصلاح کرده با من مصاحبه می‌کردند. بعدها فهمیدم این‌ها معاون فنی کارخانه و مدیر مهندسی کارخانه هستند. چند دقیقه‌ای نگذشته بود که چند موضوع دستگیرم شد. اول اینکه بعد از انقلاب این‌ها هیچ زنی را استخدام نکرده‌اند و اغلب استخدامی‌های قبل از انقلاب را همان زمان تصفیه کرده‌اند و اکنون منتظراند تا از دست همان چند زن باقی مانده آسوده شوند. (یکی از این زنان آدم بسیار جالبی است که در آینده در موردش خواهم نوشت.) دوم اینکه سقف تحصیلی مهندسانشان لیسانس است و تا کنون یکی دو فوق لیسانس استخدام کرده‌اند که همگی بعد از مدتی دیوانه شده و گریان کارخانه را ترک کرده‌اند.!!! در طی مصاحبه هیچ سئوال فنی از من نکردند و صرفاً تلاش کردند به من بقبولانند که من هیچ کاری نمی‌توانم بکنم. یادم می‌آید زمانی که به اتفاق مهدی از کارخانه زدیم بیرون من هیچ امیدی به کارخانه مذکور نداشتم و بسیار دلخور بودم. آن روزها اوضاع روحی‌ام اصلاً خوب نبود و برای من پیدا کردن کار از نان شب هم واجب‌تر بود. در این مدت برای چند کارخانه دیگر رزومه فرستادم تا اینکه یکی از بخش اداری کارخانه فوق‌الذکر به من زنگ زد و بعد از اینکه چند سوال نامربوط پرسید گفت که مدارکم را برایشان ببرم. خیلی خوشحال بودم. خیلی سریع تستهای پزشکی را انجام دادم و برگه عدم سوء سابقه را گرفتم. اواسط اردیبهشت کارم را در کارخانه شروع کردم. روز اول معاون فنی من را برد اتاق همان خانم جالب و من را به ایشان معرفی کرد. با وجود اختلاف سنی زیاد از همان روز ما دوستان خوبی شدیم. همان روز صندلی‌ام مشخص شد و من مستقر شدم. بعد از یکی دو ساعت بقیه بچه‌ها آمدند سراغم و دوستانه من را به جمع خودشان وارد کردند. آمدن من برای همه شوک محسوب می‌شد. همه فکر می‌کردند پارتی خیلی کلفتی داشتم که توانستم بعد از 24 سال سد عدم استخدام زنان را بشکنم. برخلاف نظر اغلب افراد رفتار کارگران با من خیلی‌خوب بود و همه تلاش می‌کردند چیزی به من بیاموزند. خبری از آن همه بدگویی از محیط کارگری نبود. بعد از چند روز سرپرستم تعیین شد و من کارم را بصورت جدی شروع کردم. کار اصلی که بر عهده من گذارده شده بود یک مجموعه کارهای تکراری بود که بدلیل نو بودنشان برایم جالب بود. باید چک لیست تهیه و نقشه تایید می‌کردم. در روز چند ساعتی هم کارگاه می‌رفتم. در کنار کار اصلی شروع کردم به بررسی نقشه‌ها و در آوردن طرح کلی کار. به گفته همکارها مسئله نقشه‌ها کاملاً سکرت بود و خارجی‌ها هیچ اطلاعاتی در این مورد به ایرانی‌ها نداده بودند. بنابراین نمی‌شد بر حسب نیاز تغییری در آنها ایجاد کرد. نقشه‌ها مثل نقشه‌های خیاطی پیچیده بودند. اول از همه رفتم سراغ اینترنت. چیز خاصی نتوانستم گیر بیاورم. پس از مدتی مدیر مهندسی یک تیپ از محصول را برایم آورد تا رويش کار کنم. به قول خودش به عنوان hobby و برای اینکه حوصله‌ام سر نرود این کار را به من داده بود. هر روز که جلوتر می‌رفتم مطالب جدیدتری می‌آموختم و جالب اینکه مطالب سکرتی را که در اینترنت نیافته بودم در کتابهای خود کارخانه یافتم. پس از حدود سه ماه توانستم نقشه‌ها را تفسیر کنم. خیلی خوشحال بودم و انتظار داشتم استقبال گسترده‌ای از کارم شود ولی مدیرم به نوعی نادیده‌اش گرفتند. با این حال من روز به روز مشتاقتر می‌شدم و جلوتر می‌رفتم. از زمان ورود تا زمان خروج کار می‌کردم و لذت می‌بردم. می توانم بگویم در آن زمان کارم تنها دلبستگی من به این دنیا به شمار می‌آمد. همان روزها کار تئوری را تمام کرده بودم و مقدمات کار عددی را شروع می‌کردم. شنبه صبح پس از این که کار روزانه را شروع کردم مدیر مهندسی آمد سراغم و گفت که مسئله‌ای را باید با من در میان بگذارد. فکر کردم در مورد یکی از پروژه‌ها می‌خواهد صحبت کند. پس از کمی من و من گفت که قرار داد من تمدید نشده و من همین حالا می‌توانم به خانه برگردم. شوکه شده بودم. سعی می‌کردم جلوی گریه‌ام را بگیرم ولی نمی‌توانستم. دلایلش را پرسیدم. هر دفعه چیزی می‌گفت.
1- به عنوان زن نمی‌توانیم به ماموریت بفرستیم چون در این صورت باید دو تا اتاق رزرو کنیم.
2- با پایت نمی‌توانی بلبرینگ در آوری. (بعد از کمی کنکاش به این نتیجه رسیدیم که تا آن زمان کسی بلبرینگ را با پایش بیرون نیاورده.)
3- کارهایت برای کارخانه گران تمام می‌شوند. کامپیوتر سرعت بالا نیاز خواهی داشت و بعد از مدتی هم هوس می‌کنی کارهایت را تست کنی. (تا آن زمان من با یک کامپیوتر پنتیوم 2 کار می‌کردم در حالی که کارمند آرشیومان پنتیوم 4 داشت و من برای اینکه نرم افزارم را نصب می‌کردم باید با مقدار متنابهی التماس و گردن کج کردن کامپیوتر نقشه‌کشمان را برای ساعتی چند به عاریه می‌گرفتم.)
4- بعد از مدتی کار در این محیط دیوانه می‌شوی.
5- کارخانه باید تعدیل نیرو کند. (به همراه من چند پسر فوق دیپلم استخدام شده بودند که 1 ششم من کار نمی‌کردند و صرفاً 40 هزار تومان کمتر از من حقوق دریافت می‌کردند.)
6- زن و بچه نداری بنابراین مشکل مالی نخواهی داشت.
7- پسر عموی ایشان قبل از انقلاب کمی سرتق بازی درآورده بود مثل من و شاه هم حواله داده بودش به دیار عدم در حالیکه خود ایشان با کمی محافظه کاری حالا داشت کیف دنیا را می‌کرد. (نمی دانم زندگی این شکلی چه کیفی داشت.)
8- ما در مملکتی زندگی می‌کنیم که رهبر (مدیر کل کشور) می‌تواند تمام رشته‌هایی را که مجلسیان ششم بافته بودند رو در آنی پنبه کند. بنابراین من یک بچه زپرتی حق اعتراض به مافوقم را ندارم.
9- چون مرزهای تجاری بسته هستند و رقیبی در داخل ایران وجود ندارد بنابراین ما هر چه بسازیم مشتری مجبور است ابتیاع نماید. نیازی به هزینه بیشتر و تولید محصول بهتر نداریم. (این معقول‌ترین دلیلش بود.)


***: مدیر قسمت مهندسی کارخانه از خانواده‌ای بود بسیار اصيل و تحصیل کرده و بلاد خارجه رفته و بسیار معروف تبریز بودند.

سخنانش قانعم نکرد. منتظر شدم معاون فنی از فرنگستان برگردد. (گرفتن کامپیوتر برای من هزینه بر بود ولی سفر به بلاد فرنگ نه.)
بعد از دو هفته برگشتند. به حضورشان شرفیاب شدم. اول کمی برایم کلی بافی کرد به رسم آخوندها. سخنانی که نه ته دارند نه سر ولی زیبا هستند. پس از اینکه کمی پیچاندمش به حرف آمد. دلایل ایشان به قرار زیر بودند:
1- به ایشان بی‌توجهی کرده و چند بار به ایشان سلام نکرده بودم.
2- وقتی در بیمارستان بستری بودند به عیادت ایشان نرفته بودم. (من تنها فردی بودم که از مریضی ایشان خوشحال نشده و در ضمن به عیادتشان هم نرفته بودم.)
3- آدم اجتماعی نبودم. (فردی آکادمیک بودم.)
4- کارهایم را بصورت مستقیم به ایشان ارائه نداده بودم. (سلسله مراتب عبارت بود از: کارشناس(من) - سرپرست- مدیر واحد- معاون کارخانه(ایشان). در جواب اعتراض من که باید سلسله مراتب رعایت می شد گفتند که اینجا ایران است نه اروپا.)
5- چون ایشان خودشان من را استخدام کرده بودند بنابراین اکنون هم بدون اینکه نیازی به توضیح باشد من را اخراج کرده‌اند.
6- چند ماه پیش هوس راه‌اندازی کارهای طراحی را داشتند ولی حالا منصرف شده‌اند.
7- در یکی از مهمانیهای شام سر میز ایشان غذا نخورده بودم. (من بلاخره نفهمیدم تا چه حد باید با آقایان صمیمی باشم در این مملکت کج دار و مریز)
8- برای مجلس ختم برادر خانم ایشان شرفیاب نشده بودم.


پس از بازگشت نامه‌ای نوشتم تلخ برای مدیر کل. اعتراض کردم. نه برای این که برگردم. برای این که باید حرفم را می‌زدم. برایش نوشتم آنقدر پوست کلفت هستم که جایی برای خودم در این دنیای بزرگ دست و پا کنم.
تقریباً همه کارگرها و کارمندها طرف من بودند. همه یک عقیده واحد داشتند و اینکه مدیر از ترسش من را کنار گذاشت. بعدها شنیدم معاون گرامی برای این کارش مواخذه شده و خودش هم از کرده‌اش نادم است.
من مدت دو هفته فقط گریه کردم. یک شب نشستم تمام اشعار "ترانه‌های کوچک تنهایی" شاملو را تایپ کردم. تنها دلیل بودنم منهدم شده بود. از طرفی احساس می‌کردم در تنازع بقاء شکست خورده‌ام. من به اندازه کافی واقع‌گرا نبودم. باید سعی می‌کردم دلیل تازه‌تری پیدا کنم. ماندگارتر. باید یاد می گرفتم با سیاست بیشتری عمل کنم. نسبت به دو سال پیش مهندس بهتری نشده‌ام. تنبل‌تر شده‌ام و کمتر از آن زمان کار می‌کنم. در عوض حالا هر صبح به مدیرم سلام می‌کنم.


مریم
¤ نوشته شده در ساعت 19:55 توسط عضو ارشد کاخ سفید
پيام هاي ديگران ( بايگاني شده )( بايگاني شده )

جمعه، 30 اردىبهشت، 1384
بی بی سی جان

بی بی سی فارسی قضيه رشوه گيری يک نماينده مجلس بريتانيا از صدام حسين را با سکوت برگذار کرده است. اين در حالی است که سی ان ان سر اين قضيه خيلی سرو صدا راه انداخته بود. در بخش انگليسی بی بی سی اما مشروح اين قضيه آمده است.

http://news.bbc.co.uk/1/hi/uk_politics/4553601.stm

مهدی
¤ نوشته شده در ساعت 0:20 توسط عضو ارشد کاخ سفید
پيام هاي ديگران ( بايگاني شده )( بايگاني شده )

پنجشنبه، 29 اردىبهشت، 1384
آبرو می رود ای ابر خطا پوش ببار

از مواهب گوگل يکی هم http://www.scholar.google.com می باشد که به راحتی مقالات مربوط به يک موضوع خاص را می توان با استفاده از آن پيدا کرد.

از مواهب جانبی اين ابزار، پی بردن به تعداد ارجاع به مقالات نوشته شده توسط هر شخص می باشد.

به عنوان نمونه اگر نام moin را تايپ کنيد خواهيد ديد که به يکی از مقالاتی که اين استاد ايرانی دانشکده مکانيک دانشگاه استنفورد در آن نويسنده همکار بوده ۶۵۹ ارجاع شده و به يک مقاله که اين شخص نويسنده اول آن بوده ۱۹۳ ارجاع داده شده است.

در مقابل برخی افراد که گاها نابغه و پدر يا پدر بزرگ علم رباتيک حساب می شوند کارنامه ضعيفی از خود نشان می دهند:آقای z با سه ارجاع و آقای m نيز همين تعداد.

البته بحثی نيست که در دانشگاههای آمريکايی سرمايه گذاری بيشتر می شود و پروژه های بيشتری وجود دارد و دانشجويان تحصيلات تکميلی با آرامش خاطر بيشتری می توانند کارهای بزرگتری انجام دهند لذا استادها کارهای با ارزشتری توليد می کنند.

نکته اين است که بزرگنمايی های بی مورد باعث خطای ديد سياستگذاران و درنتيجه زمين خوردنهای بعدی می شود.

حاج مهدی


¤ نوشته شده در ساعت 21:58 توسط عضو ارشد کاخ سفید
پيام هاي ديگران ( بايگاني شده )( بايگاني شده )

دوشنبه، 26 اردىبهشت، 1384
مهريه

تازه‌گی‌ها قراره مجلس قانونی رو برای محدود کردن میزان مهریه تصویب کنه. از این نظر که جمهوری اسلامی حتی در زندگی خصوصی مردم هم دخالت می‌کنه قبلاً هم خیلی چیزها دیده بودیم. حکومتی که اصولاً ایده‌ال‌هاش با فردیت آدمها در تضاده و با اینکه سالهاست شعار مردم سالاری رو می‌ده ولی در نفس ماجرا نمی‌تونه اعتقادی به این مضمون داشته باشه. بر همین اساس مجلس هفتم برای برداشتن موانع ازدواج جوانان طرح اخیر رو مطرح کرده. و جالب اینجاست که طرح تصویب نشده مردم راه دور زدنش را هم پیدا کرده‌اند به این صورت که ملک و املاک جایگزین پول نقد خواهد شد. به این طریق مشکل کاهش ارزش مهریه به دلیل تورم هم حل می‌شه. این وسط صرفاً اوضاع آقایانی که قرار است ازدواج کنند بدتر می‌شه چون نقد جایگزین نسیه می‌شه.
اینکه این قانون می‌تونه کمکی برای کاهش چشمگیر طلاق باشه یا نه جای بحث دارد. ولی دید مجلس‌نشینان ما نشان می‌دهد که این افراد صرفاٌ حلقه آخر هر واقعه‌ای را می‌بینند و به جای اینکه به علت‌ها توجه کنند به معلول‌ها اهمیت می‌دهند. این که چه عاملی مسئله مهریه را در جامعه به این صورت حاد در آورده را نمی‌بینند و در عوض با اعمال یک سری محدودیت‌های ساختگی سعی در کنترل اوضاع دارند. (مانند تمامی تصمیم‌های مقطعی شان)
من با این دید که مهریه یک هدیه از طرف داماد به عروس است کاملاً مخالفم. این افراد که اغلب از دید مذهبی سعی در ماست مالی دادن هر امری دارند می‌خواهند با عوض کردن صورت مسئله آن را حل کنند. هر آدم نیمه عاقلی هم می‌تواند فرق بین شرط قانونی ضمن قرارداد و کادو را بفهمد. اولاً فردی نمی‌تواند فرد دیگری را مجبور به دادن کادو کند. ثانیاً در عرف نوع و ارزش هدیه از طرف اهدا کننده مشخص می‌شود نه اهدا شونده. البته در این میان فرد اهدا کننده می‌تواند به صلاح دید خود نظر اهدا شونده را داشته باشد. و نهایتاً اینکه برای اغلب افراد طبقات متوسط و حتی نیمه مرفه هدیه اعم از اقلامی همچون یک دسته گل، یک جلد کتاب، .. و نهایتاً جواهرات خواهد بود. بنابراین هدیه بودن مهریه کاملاً منتفی است.
ولی اینکه چرا در عمل مهریه به صورت حاد در آمده بیشتر از آنکه ناشی از چشم و هم چشمی‌ها باشد، (البته این مسئله منتفی نیست ولی اینکه چرا مردم از این وسیله برای اثبات برتری خود استفاده می‌کنند جای تعمق دارد.) بیشتر ناشی از حس عدم اعتماد زنان و خانواده آن‌ها به آینده اقتصادی پیش روی آنها دارد. هر زن به راحتی می‌تواند در اطرافیان خود این مسئله را ببیند. و به نظر من یکی از دلایل عمده آنان برای داشتن جواهرت نه ناشی از حس زیبایی خواهی آنان بلکه بیشتر ناشی از این مسئله است که آنان وجود این ثروت را پشتوانه‌ای برای آینده نامعلوم خود می‌بینند. (برای زیبا شدن می‌توان از مطلا استفاده کرد که بعضی از آنها بدلیل استفاده از شیشه های رنگارنگ و داشتن طرح های بدیع زیباتر و به روزتر از طلا می‌باشند.) و نکته جالب اینکه بسیاری از زنان دور از چشم همسرانشان صندوقچه‌ای برای ذخیره داشته‌هایشان دارند. هر چند این مسئله ناراحت کننده به نظر می‌رسد ولی نمونه‌های موجود در اطرافیان انجام چنین عملی را غیرلازم نخواهد دانست. زنی کافی است بچه دار نشود. بعد از فوت همسرش (به شرط اینکه آقای همسر تا آن زمان تجدید فراش نکرده باشد) مقدار ناچیزی از ثروت مرد نصیب زن خواهد شد. در مورد طلاق اوضاع از این هم بدتر است. کافی است شوهر عاشق زن دیگری شود و بخواهد زنش را طلاق دهد. به سرعت باد زندگی زن از این رو به آن رو خواهد شد. این فرد نه تنها خانواده خود را از دست خواهد داد بلکه همه زندگی‌اش منهدم خواهد شد و مجبور است به خانه‌ی پدری برگردد و همه چیز را از اول و این بار با سن بالا و مهری بر پیشانی و دستی خالی آغاز کند. و بنابراین پر بی راه نیست که زنان بیشتر از مردان برای نگه داشتن زندگی خانوادگی تلاش می‌کنند و سایه هر زن دیگری را از صد متری نشانه می‌روند.
در چنین اوضاع و احوالی سایه نیم‌بندی غولی به نام مهریه می‌تواند مانعی باشد برای وقوع بعضی اتفاقات و آرامش خاطری باشد برای بسیاری از زنان. و تا زمانی که این احساس آرامش از منبع دیگری تامین نشود مهریه به حیات خود ادامه خواهد داد. تا زمانی که حق طلاق یک طرفه باشد و مردان بتوانند به تعداد دلخواه همسر اختیار کنند و با هر زنی چه به طریق رسمی (سیغه) و غیر رسمی ارتباط داشته باشند در حالی که حق مشابه از زنان صلب شده باشد، مهریه وجود خواهد داشت. مسئله اساسی اینجاست که در هر جامعه‌ای تا زمانی که مردم نتوانند به صورت رسمی به حقوق خود برسند همیشه به صورت انفرادی دست به عمل خواهند زد و خود قوانین موضعی خواهند نوشت. در چنین اوضاع و احوالی است که مردم به شخصه کار پلیس، قانون گذار و قاضی را انجام خواهند داد و عجب نیست که هر روز در روزنامه‌ها می‌توان خبری از همسر کشی یافت.
بنابراین مجلس‌نشینان عزیز بجای تعیین عدد و رقم برای افراد بهتر است به مسئله بصورت کلی نگاه کنند و تمام زنجیره‌های یک سیستم را پیش رو داشته باشند نه نتایج جانبی آن را.
مریم
¤ نوشته شده در ساعت 19:57 توسط عضو ارشد کاخ سفید
پيام هاي ديگران ( بايگاني شده )( بايگاني شده )

دوشنبه، 26 اردىبهشت، 1384
کار1

دوران دانشجویی تصوری که از کار خصوصی داشتیم چیزی بود شبیه مراکز خبری غرب. این استدلال رو داشتم که در نبود ساختار فسیل دولتی می‌توان یک رابطه دو طرفه بین کارفرما و کارگر (و کارمند) ایجاد کرد که منتهی به سود دو طرفه می‌شود. همین مساله من رو مشتاق کار در مراکز خصوصی کرد.
آخرهای دوره فوق‌لیسانس بودم که به واسطه یکی از دوستان و تمایل خودم به یک شرکت پیمانکاری معرفی شدم. کار اصلی شرکت در شهرستانها بود و دفتر مرکزیش تهران. زیاد از خوابگاه دور نبود و با یک اتوبوس در عرض کمتر از 40 دقیقه به مقصد می‌رسیدم. روزی که رفتم برای مصاحبه، مدیر شرکت من رو به حضور پذیرفت و مانند یک جنتلمن همه چیز رو بطور واضح برام توضیح داد. همون روز فهمیدم که این شرکت نمیتونه به درد من بخوره. کار کاملا عملی بود و 5 روز هفته باید در ماموریت می‌بودم با این حال تا زمانی که تزم رو تموم می‌کردم می‌تونستم روش به عنوان یک کار جانبی نگاه کنم. حدود 1 ماه اول کاملا بیکار بودم و به بقیه کارمندها کمک می‌کردم. بزرگترین کارم در آوردن لیست قطعات مصرفی بود. بعد از یک ماه اتاقم به دفتر فنی شرکت تغییر کرد و اونجا با 2 مهندس دیگه هم اتاق شدم. وظیفه‌ام این بود که asbuilt کارها رو تو ACAD بکشم و تعدیلها رو کامپیوتریش کردم. به عنوان شروع بد نبود و برای من دوره‌ای بود که با کامپیوتر راحتتر کار کنم. ولی مهمتر از تجربیات فنی (که ناچیز بودن) دیدن محیط کار بصورت واقعی برام جالب بود. این رو بگم که اعضای اصلی شرکت همگی چپ بودند و روز اولی که من رفته بودم شرکت در مورد مرگ صفر قهرمانی صحبت میکردن. *! یک شرکت نیمه فامیلی بود و مدیر عامل شرکت از اعضای خانواده‌اش به عنوان همکار استفاده می‌کرد. در اصل بانی شرکت دو نفر مهندس بودند با دو تیپ کاملاً متفاوت. مهندس ن. که از خانواده‌ای فقیر و حاشیه‌نشین بود مدیریت شرکت را برعهده داشت و آقای مهندس ح که از خانواده‌ای تحصیل کرده بود و تحصیلات بالاتری داشت، صرفاً کارهای جانبی را انجام می‌داد و اصولاً خودشان را به نوعی از کارهای شرکت کنار کشیده بودند. هفته‌های اول برام خیلی جالب بود که اعضای شرکت در عین داشتن روابط خانوادگی در کنار هم کار می‌کنن ولی داد و بیدادهای هفته‌های بعد ذهنیتم رو عوض کرد. موقعی که کارها بر وفق مراد نبود، مدیر جنتلمن مذکور شروع میکرد به فحاشی و داد و بیداد. من که در اتاق مجاور مدیر بودم از ترس برخودم می‌لرزیدم. آقای م که یکی از اعضای سببی مدیر بود رسیدگی به کارها رو بر عهده داشت و بیشترین فحش‌ها رو دریافت میکرد با این حال بیشتر از همه دنبال منافع شخصی رئیس بود. در این میان بودند افرادی از شرکت که معترض بودند به اوضاع ولی قدرت اجرایی نداشتن. ظاهراً برای اینکه بتوانی یک پیمانکار موفق باشی باید سر همه رو کلاه بگذاری. از پیمانکار جزء تا کارگر روز مزد و در این میان شرکت ما به کارگرهای روز مزد که با حداقل حقوق کار می‌کردند هم رحم نمیکرد و حتی افراد معترض شرکت هم به مشکلات این افراد رسیدگی نمی‌کردند. البته همه این کارها باز هم مانع از این امر نمی‌شد که از انترناسیونالیزم کارگری صحبت نکنن. این اوضاع برقرار بود تا اینکه من فوقم رو گرفتم و تصمیم گرفتم کارم رو عوض کنم. چند ماه بعد از ترک شرکت مطلع شدم بعضی از کارمندهای بلند پایه شرکت رو ترک کردن و مدیر محترم حتی بدهی برادران خودش را تصفیه نکرده است.
میتونم بگم در شرکت *! بجای روابط حاکم بر دنیای بازار فقط رگه هایی از روابط فئودالیته رو مشاهده می‌کردم که در آن حتی ارزشهای دنیای فئودالی هم جعل شده بودند.

مريم
¤ نوشته شده در ساعت 19:50 توسط عضو ارشد کاخ سفید
پيام هاي ديگران ( بايگاني شده )( بايگاني شده )

يكشنبه، 25 اردىبهشت، 1384
علی سرزعيم با چهار وبلاگ

علی سرزعيم چهار وبلاگ دارد به شرح زير:

http://philosocrate.persianblog.com

http://closemouth.persianblog.com

http://lifenote.persianblog.com

http://maashandishi.persianblog.com

علی از بچه هاييست که زياد می خواند - تا آنجا که می دانم به انگليسی و آلمانی تسلط دارد- و خوب و عميق فکر می کند علاوه بر اين از صحنه اجرا نيز دور نيست. بنابراين نوشته هايش خواندنی و آموزنده هست.

آدرسش را از وبلاگ حامد قدوسی (يک ليوان چای داغ) پيدا کردم و نشستم تمام مطالبش را خواندم و لذت بردم.

مطلبی در مورد پر افاده و کم کار بودن فارغ التحصيلان مدارس و دانشگاههای ((های کلاس)) نوشته و در جايی ياد گيری لغت را به عنوان پايه يادگيری زبانهای خارجی توصيه کرده است و .... البته مباحث اقتصادی و مديريتی اش نيز بسيار آموزنده هست.

خلاصه خواندن مطالبش را به همه توصيه می کنم. انشالله ما اگر خواستيم رئيس جمهور انتخاب کنيم مثل نسل گذشته دچار قحط الرجال نخواهيم بود.

خلاصه از ويژوال عزيز درخواست می کنيم حداقل http://maashandishi.persianblog.com را در لينکستانمان قرار دهد تا بازديد کننده های فراوان! سايت ما از سايت ايشان هم بازديد نمايند.

(اگر خواستی لينکستان را آپديت کنی بد نيست وبلاگ عباس معروفی http://maroufi.malakut.org و نيک آهنگ کوثر http://www.nikahang.blogspot.com را نيز به جمع اضافه کن - اينجانب قول می دهم تا آخر اين ماه اچی تی ام ال و اينجور چيزها را ياد بگيرم)

مهدی
¤ نوشته شده در ساعت 8:33 توسط عضو ارشد کاخ سفید
پيام هاي ديگران ( بايگاني شده )( بايگاني شده )

شنبه، 24 اردىبهشت، 1384
کانديداهای رياست جمهوری!

از خبرگزاری مهر

گزارش تصویری / آخرین روز ثبت نام نهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری -6
گزارش تصویری / آخرین روز ثبت نام نهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری -5
گزارش تصویری / آخرین روز ثبت نام نهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری -4
گزارش تصویری / آخرین روز ثبت نام نهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری -3
گزارش تصویری / آخرین روز ثبت نام نهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری -2
گزارش تصویری / آخرین روز ثبت نام نهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری -1
گزارش تصویری / چهارمین روز ثبت نام نهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری -10
گزارش تصویری / چهارمین روز ثبت نام نهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری -9
گزارش تصویری / چهارمین روز ثبت نام نهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری -8
گزارش تصویری / چهارمین روز ثبت نام نهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری -7
گزارش تصویری / چهارمین روز ثبت نام نهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری -6
گزارش تصویری / چهارمین روز ثبت نام نهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری -5
گزارش تصویری / چهارمین روز ثبت نام نهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری -4
گزارش تصویری / چهارمین روز ثبت نام نهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری -3
گزارش تصویری / چهارمین روز ثبت نام نهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری -2
گزارش تصویری / چهارمین روز ثبت نام نهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری -1
گزارش تصویری / سومین روز ثبت نام انتخابات ریاست جمهوری -2
گزارش تصویری / سومین روز ثبت نام انتخابات ریاست جمهوری -1
گزارش تصویری / دومین روز ثبت نام انتخابات ریاست جمهوری -4
گزارش تصویری / دومین روز ثبت نام انتخابات ریاست جمهوری -3
گزارش تصویری / دومین روز ثبت نام انتخابات ریاست جمهوری -2
گزارش تصویری / دومین روز ثبت نام انتخابات ریاست جمهوری -1
گزارش تصویری / اولین روز ثبت نام انتخابات ریاست جمهوری -3
گزارش تصویری / اولین روز ثبت نام انتخابات ریاست جمهوری -2
گزارش تصویری / اولین روز ثبت نام انتخابات ریاست جمهوری -1

مجيد
¤ نوشته شده در ساعت 23:8 توسط عضو ارشد کاخ سفید
پيام هاي ديگران ( بايگاني شده )( بايگاني شده )

پنجشنبه، 22 اردىبهشت، 1384
نصايحی از بيل گيتس
سخنان گهر بار بيل
هفت اصل مهم كه دانش آموزان در دبيرستان فرا نمي گيرند::
۱. اصل اول:
در زندگي همه چيز عادلانه نيست بهتر است با اين حقيقت كنار بيائيد.
۲. اصل دوم:
دنيا براي عزت نفس شما اهميتي قائل نيست در اين دنيا از شما انتظار ميرود كه قبل از آنكه نسبت به خودتان احساس خوبي داشته باشيد كار مثبتي انجام دهيد.
۳. اصل سوم:
پس از فارغ التحصيل شدن از دبيرستان و استخدام شدن كسي به شما رقم فوق العاده زيادي پرداخت نخواهد كرد بهمين ترتيب قبل از آنكه بتوانيد به مقام معاون ارشد با خودرو مجهز و تلفن همراه برسيد بايد براي اين مقام و مزايايش زحمت بكشيد.
۴. اصل چهارم:
اگر فكر ميكنيد آموزگارتان سخت گير است سخت در اشتباه هستيد، پس از استخدام شدن متوجه خواهيد شد كه رييس شما خيلي سخت گيرتر از آموزگارتان است چون امنيت شغلي آموزگاران را ندارد.
۵. اصل پنجم:
آشپزي در رستورانها با غرور و شان شما تضاد ندارد پدر بزرگهاي ما براي اين كار اصطلاح ديگري داشتند از نظر آنها اين كار"يك فرصت" بود.
۶. اصل ششم:
اگر در كارتان موفق نيستيد والدين خود را ملامت نكنيد از ناليدن دست بكشيد و از اشتباهات خود درس بگيريد.
۷. اصل هفتم:
قبل از آنكه شما متولد بشويد والدين شما هم جوانان پر شوري بودند و بقدريكه اكنون به نظر شما ميرسد، ملال آور نبودند..

متن انگليسی: http://jmm.aaa.net.au/articles/8608.htm#top
ترجمه (خودم ترجمه نکرده‌ام):http://forum.persiantools.com/showthread.php?t=8821

(با تشکر از مهدی که آدرس متن اصلی رو داد)
مجيد
¤ نوشته شده در ساعت 1:46 توسط عضو ارشد کاخ سفید
پيام هاي ديگران ( بايگاني شده )( بايگاني شده )

جمعه، 16 اردىبهشت، 1384
معدنچی ها به پيش

به قرار معلوم مهندسی معدن از شغلهای بسيار نان و آبدار در اين مملکت اخير می باشد. خلاصه گفتم که بعضی ها حواسشان جمع باشد و خوب درس بخوانند و زبانشان را تقويت کنند.

حاج مهدی
¤ نوشته شده در ساعت 4:2 توسط عضو ارشد کاخ سفید
پيام هاي ديگران ( بايگاني شده )( بايگاني شده )

چهارشنبه، 14 اردىبهشت، 1384
قرص ضد حاملگی

روزی در کتابهای تاريخ خواهند نوشت:

... و در قرن بيستم بشر <قرص> را جايگزين <جنگيدن> کرد.

حاج مهدی
¤ نوشته شده در ساعت 6:42 توسط عضو ارشد کاخ سفید
پيام هاي ديگران ( بايگاني شده )( بايگاني شده )

شنبه، 10 اردىبهشت، 1384
سخنان گهر بار!

يک سايت خيلی توپ برای سخنان گهربار! پيدا کرده ام.

http://www.zaadz.com/quotes/authors

از آدرس بالا می توان به فهرست اين سايت بر حسب نويسنده دسترسی پيدا کرد.

البته فهرست موضوعی هم دارد که به نظر من ضعيف است.

از اين سايت سخنان جالبی از چرچيل پيدا کردم که اينجا می آورم:

اين آقای چرچيل برنده جايزه نوبل ادبيات در سال ۱۹۵۳ شده است. http://almaz.com/nobel/literature/1953a.html

I am always ready to learn, although I do not always like being taught

من هميشه آماده ام که چيز ياد بگيرم اگرچه معمولا خوشم نمی آيد کسی چيزی به من ياد بدهد.

Mr. Attlee is a very modest man. Indeed, he has a lot to be modest about

آقای اتلی مرد بسيار فروتنی هست. درحقيقت او خصوصيات بسياری دارد که بايد به دليل آنها فروتن و بی غرور باشد.

(کلمنت اتلی نخست وزير چپگرا از حزب کارگر بود که در دوران او سياست دولتی سازی صنايع در انگلستان دنبال می شد.)

"Never give up. Never, never give up!. We shall go on to the end"

هيج وقت تسليم نشو. هيچ وقت و هيچ وقت وقت تسليم نشو- ما بايد تا آخر ادامه بدهيم.

"I have nothing to offer but blood, toil, tears and sweat"

from First Statement as Prime Minister, House of Commons, May 13, 1940

من هيچ چيزی جز خونم، استقامتم، اشکهايم و عرقم ندارم که تقديم کنم.

To improve is to change; to be perfect is to change often

تغيير کردن بهبود يافتن هست. کامل بودن به معنی تغيير مکرر است.

. "The empires of the future are empires of the mind"

امپراطوريهای آينده امپراطوريهای مغز خواهند بود.

"Mountaintops inspire leaders but valleys mature them."

قله کوهها الهام بخش رهبرانند، اما دره ها آنها را به بلوغ می رسانند.

"All the great things are simple"

تمام چيزهای باشکوه ساده هستند.

Responsibility is the price of greatness

مسوليت پذيری، هزينه کرامت است.

اين سخن آخری مخصوصا برای بسياری از افرادی که قدرت خود را در پاسخ ندادن به انتظارات ديگران ارزيابی می کنند جالب توجه خواهد بود.

حاج مهدی
¤ نوشته شده در ساعت 10:54 توسط عضو ارشد کاخ سفید
پيام هاي ديگران ( بايگاني شده )( بايگاني شده )

پنجشنبه، 1 اردىبهشت، 1384
ماجرای قوميتگرايي اورميه ای:

زمانی که دانشجوی ليسانس بودم، گروهی از همدوره ايهای اروميه ای (من به عمد اروميه را با املای اورميه می نويسم.) که عموما دانشجوی مهندسی متالورژی يا مهندسی صنايع بودند، در نهاد رياست جمهوری کار پيدا کرده بودند. اينان وانمود می کردند که مشغول تحقيقات صنعتی می باشند.
همزمان با اين ماجرا در بين اورميه ای ها جلسات فرهنگی سازماندهی می شد (اسم من هم از آنجا که شناسنامه ام از آذربايجان غربی صادر شده بود در ليست دعوتشان قرار داشت) و در اين جلسات از جمله مبحث قوميت آذری در راستاي مليت ايرانی تبليغ می شد. از مواضع جنبی اينان ضديتشان با کردها و ارمنی ها بود.
آن مواقع من چنين بحثهايی را خيلی مسخره می دانستم و با اخلاق تندی که آن مواقع داشتم عموما شرکت کنندگان در اين مباحث را مسخره می کردم. دليلم هم کم اعتقاديم به مرزهای ايجاد شده توسط ارتشها و سياستمداران و فريلداخچيها و /... بود. از سوی ديگر دوستان با مرامی از کردها، فارسها و ارمنيها داشتم و مواضع افراطی اين افراد را نسبت به کردها و ارمنيها نمی توانستم تحمل کنم.
پيدا شدن نامه اخير آقای ابطحی و افتضاحی که به بار آورد باعث شد که به گونه ای جديد به اين فعاليتهای فرهنگی نگاه کنم.
به هر حال از آنجا که آپولويي که از نجف آباد هوا شود نه تنها فضانوردی به ماه نمی تواند ببرد، بلکه جايي در حوالی فلاورجان کشته به جا می گذارد، البته بجث بی مغز قوميت و مليت نيز نتوانست عمقی در بين دانشجويان جدی دانشگاه ما پديد آورد. تنها سودش همان درآمد سرکرده های اين جوانان خوشفکر؟ بود که صرف سينما رفتن و پيتزا خوردن و کت وشلوار خريدن شد. از جنب جلسات فرهنگی کسانی يار زندگی پيدا کردند اينهم يکی ديگر از فوايد اين کار می تواند محسوب شود برخی ديگر نيز سازماندهی و سخنرانی و ديگر مهارتها را ياد گرفتند و تمرين کردند.
مضرات اين کار هم اين بود که عده کثيری از اين فعالين از درس و مشق و زندگی باز ماندند و به جای اينکه وقت خود را صرف تفريح يا کار کنند در جلساتی که البته درس زندگی نمی داد هدر دادند.
اين داستان ما و جلسات فرهنگی هموطنانمان بود.

مهدی
¤ نوشته شده در ساعت 13:28 توسط عضو ارشد کاخ سفید
پيام هاي ديگران ( بايگاني شده )( بايگاني شده )

پنجشنبه، 1 اردىبهشت، 1384
مهندسهای جهان آرتيست شويد!

مهندسان جوان عموماً از اينکه روسايشان به اندازه کافی از امور مهندسی آگاه نيستند شاکی هستند. چند وقت قبل کتاب we reach the moon

http://s1.amazon.com/exec/varzea/ts/exchange-glance/Y03Y0450962Y3136089/ref=a_ob_xs_usr/ref=a_ob_xs_b/103-0508362-9010253

را می خواندم. نکته ای که برای من بسيار جالب توجه بود اين بود که مدير کل ناساJames E. Webb از سال 1961 تا 1968 يک حقوقدان بود: (يعنی تقريباً از اوايل شروع برنامه فضايي آمريکا تا مهمترين بخش آن اجرای برنامة آپولو –اسپوتنيک 1 روسی در سال 1957 و آپولو 11 در سال 1969 اجرا شدند).



به عقيده من به جای اينکه از همه انتظار داشته باشيم آنقدر تجربه و هوش داشته باشند تا تمام جزئيات کار ما را بفهمند، بهتر است سعی کنيم مطالب خود را به گونه ای همه فهم به ديگران عرضه کنيم.

هنر تبليغ و معرفی مناسب کار خود از مهارتهای مهم يک مهندس حساب می شود و در کارايي او به اندازه توانايي او در حل مسايل پيچيده اهميت دارد.



جوامع مهندسی نيز لازم است با تبليغات مناسب اهميت کار خود را به بخشهای ديگر جامعه ياد آور شوند. به عنوان مثال در دانشکده چوب و کاغذ دانشگاه ما يکی از شرکتهای سازنده ماشينهای کاغذ سازی و چاپ، محصول خود را با هواپيمای بوينگ 747 از نظر تعداد کامپيوتر (پيچيدگی فنی) ، ابعاد و تعداد افرادی که از محصول آن بهره مند می شوند مقايسه کرده است. به نظر می رسد برخی از صنايع که کمتر مورد توجه سياستمداران هستند (مانند صنايع نساجی، صنايع شيمياي، صنايع داروسازی و ماشين سازی در مقايسه با صنعت سکسی خودرو) بهتر است اندکی در زمينه تبليغ اهميت خود برای جامعه سرمايه گذاری کنند.



در لينکهای زير مطالب به درد بخوری راجع به جيمز وب پيدا می شود:

http://www.hq.nasa.gov/office/pao/History/Biographies/webb.html

http://www.medaloffreedom.com/JamesWebb.htm



مهدی


¤ نوشته شده در ساعت 1:49 توسط عضو ارشد کاخ سفید
پيام هاي ديگران ( بايگاني شده )( بايگاني شده )

0 Comments:

Post a Comment

<< Home