آرشيو وبلاگ وايت هاوس

Saturday, April 08, 2006

مهر 1383

پنجشنبه، 30 مهر، 1383

اولین مزد خودم رو گرفتم!!! بابت دو ماه زود از خواب پا شدن 100 هزار تومن گرفتم البته خودم تعجب می‌کردم اگه بیشتر از این می‌دادن! چون کار خاصی براشون نکردم (بگذریم از اینکه هیچ کسی اونجا هیچ کار خاصی نمی‌کنه!!!) خیلی شرکت در پیتی بود! خدا کمکشان کند نمی‌دانم چطور این ها تا حالا ورشکست نشده‌اند!! (یک ایران کوچک بود این شرکتی که من می‌رفتم - اگه یه روز فهمیدم چرا این شرکت ورشکست نشده می‌فهمم چرا کشورمون این جوری دوام آورده!!)
احتمالا یک پروژه ای رو انجام بدیم با چند تا از همکلاسیا که فعلا در مرحله ی تحقیق و طراحیه تا ببینیم چقدر در میاد و قیمت بدیم اگه قیمت رو قبول کردن که کار رو شروع می‌کنیم والا ...!
عجب مخی بودم من تو ریاضی و نمی‌دونستم!
ماه پرفیض رمضان هم که اومده و ما دیگه ناهار سلف نمی‌خوریم تا مخمون تاب برداره و شروع کنیم به چرت و پرت نوشتن. الان که Fast Food تو کلاس‌های خالی یکی از دانشکده ها میل می‌کنیم اساسی پر انرژی شدیم!! (من و خودم و ...)
هفته‌ی بعد هم قراره که تو دانشگاه یکی از این گروه‌هایی که توش عضوم افطاری بدیم! ببینم نکنه اونایی که از سفره ای که روزه نگیرا چیدن بخورن روزشون باطل بشه؟! آخه تو نماز جماعت اگه نماز نفر جلویی درست نباشه (به هر دلیل-حتی اینکه یارو به سن تکلیف نرسیده!) نماز همه ی پشت سری هاش باطل می‌شه!!! (چقدر ملا بودم من!!!)
احتمالا یه تحقیق راجع به ابوبکر داشته باشم کسی ابوبکر رو می‌شناسه؟!!!!!!
امروز "سینما چهار" فیلم "بهترین روزهای زندگی ما" رو گذاشته بود تو قسمت تحلیل چند نفر آورده بودن که یکی شون کارش مدیر فیلم برداری بود اونقدر از فیلم برداری فیلم بد گفت که من شک کردم نکنه راجع به فیلم دیگه‌ای داره حرف می‌زنه!! یارو کارگردانه خواسته فیلمش واقعی تر باشه این گیر داده بود که فیلم بردارش آماتور بوده!

مجید (محو در سیاهی)!!!!


پنجشنبه، 30 مهر، 1383

قوانين دست و پا گير کار نه تنها موجب افت کلی عملکرد شرکتهای دولتی است، علاوه براين برای شرکتهای خصوصی نيز درد سر ساز شده است. برای مثال اين مطلب را از سايت خاطرات يک مدير نقل می کنم:

مشغوليت ذهنی بيشتر تنگنای مالی است . درگير اجرای طرح بازخريد نيروهای مازاد موضوع بند ۹ قانون بازسازی صنايع هستيم . اگر كيسه های شن را پايين نيندازيم بالن قادر به اوج گرفتن نخواهد بود . خيلی پيش تر از اين بايد اين قانون تصويب می شد قبل از اينكه خيلی از كارخانجات ما به تعطيلی كشانده نشوند.در شرايطی كه روزهای كاری در كشور ساليانه ۲۷۵ روز است و ماليات۳۷در صدی بر درآمد وجود دارد (اين در صد در چين ۱۳ است)و اگر خيلی شاهكار كنيم راندمان كاری ۷۰ در صدی داريم ،چگونه می توان هزينه های يك كارگر را كه علنا اعلام كار نكردن می كند و ميزان كارش را خودش تعيين می كند و برای انجام همان هم منت سر مديرش می گذارد را پرداخت كرد و با رقبای سبك بار خارجی مقابله كرد و ورشكست نشد؟تحمل اين افراد در سازمانها ظلم به كسانی است كه می خواهند كار كنند و شرافتمندانه از دسترنج خود نان بخورند.

آدرس اين سايت http://abas1339.persianblog.com می باشد.

حاج مهدی


شنبه، 25 مهر، 1383
بابا فمينيست!

چند روز پیش توی کلاس زبانی که بیرون می‌رم صحبت حجاب و پوشش زن‌ها شد (کلاس ما فقط پسرانه‌ست) معلممون گفت من شخصاً نمی‌ذارم خواهرم (مجرده - زن نداره -زورش به خواهرش می‌رسه!) بدون پوشش بره بیرون من گفتم مساله اینه که اصلا چرا اختیار لباس پوشیدن اون دست تو باید باشه برگشت گفت راست می‌گی ولی آخه بعضی وقتها زن جماعت عقلشون نمی‌رسه!! من هم (که یه مقداری جو زده شده بودم :)) ) گفتم کلا همه مشکلات بشری از اونجایی ناشی می‌شه که مثلا من فکر می‌کنم بیشتر از تو میدونم. با این حرفم دیگه چیزی نگفت! (هر چند همردیفی‌ها (لوژنشین‌ها) هر چی می تونستن بارمون کردن! از جمله عنوان اين پست!! )

مجید


¤ نوشته شده در ساعت 21:58 توسط عضو ارشد کاخ سفید


شنبه، 25 مهر، 1383
مسنجر عزا

اوایل شهریور:
کامپیوتر رو روشن می‌کنی تا ویندوز بالا میاد مسنجر رو باز می‌کنی و لوگین می‌کنی باز کامپیوتر قاط می‌زنه مسنجر داره شونصد تا پنجره رو باز می‌کنه از New Friend Alert بگیر تا میل‌ها و سر آخر آفلاین‌ها که باز یک جک بی‌مزه است از یکی از دوست‌ها و یک متن انگلیسی زندگی‌دوستانه! از یکی از همکلاسی‌ها که همین هفته پیش ازدواج کرد و یک پیغام از طرف یکی از همکلاسیهای دوره دبیرستان و دوست خیلی صمیمیت. می‌خونی: "با سلام از دوستانی که در مراسم سوگواری پدر اینجانب حضور داشتند تشکر می‌نمایم." یه بار دیگه می‌خونی و یه بار دیگه و یه بار دیگه ...

اواخر مهر:
کامپیوتر روشنه می‌زنی به اینترنت وصل شی مودم داره خودشه می‌کشه شانس میاری خط اشغال نیست و مثل همیشه مسنجر و چند تا سایت رو یه جا باز می‌کنی و آفلاینی که تو جواب آفلاین دفعه‌ی پیشت:"نیستی؟" از طرف یکی از همکلاسیهای دوره‌ی دبیرستان و دوست صمیمیت اومده: (متن پینگلیشش رو می‌ذارم تا دقیقاً خودش باشه):babam fot karde saram shouloghe

چرا من خبر فوت پدر دوستامو همیشه باید از یاهو بگیرم؟؟؟

مجيد
¤ نوشته شده در ساعت 21:38 توسط عضو ارشد کاخ سفید
پيام هاي ديگران ( بايگاني شده )( بايگاني شده )

شنبه، 25 مهر، 1383
اردو!

یه سری اصول هست توی اقتصاد و حسابداری و انبارداری که می‌گه بیشتر از اونی که می‌تونی تولید کنی به بیرون نده (فردا انبارت خالی نشه). ولی این اصل مهم رو صاحبان حکومت ما از همون اول انقلاب رعایت نکردن و با این توهم که هنوز خوب دارن "اسلام" تولید می‌کنن اساسی رفتن تو کار صادرات. الان که خوب اسلام رو صادر کردن می‌بینیم که دیگه چیزی نموند تو کشور!

امروز (پنجشنبه) با بچه‌های دانشکده رفته بودیم اردو.

اگه فکر می‌کنین دو تا حرف بالایی من بی‌ربطن مشکل از خودتونه!

مجيد
¤ نوشته شده در ساعت 21:30 توسط عضو ارشد کاخ سفید
پيام هاي ديگران ( بايگاني شده )( بايگاني شده )

جمعه، 24 مهر، 1383
از بخارا

اين مطلب رابا عنوان اگر عمر دوباره داشتم از سايت مجله بخارا ديدم که به نظرم جالب آمد:

http://www.bukharamagazine.com/28/articles/18.htm


حاج مهدی
پنجشنبه، 23 مهر، 1383
پيکان

در اين سايت تاريخچه پيکان و زندگينامه احمد خيامی بنيانگذار ايران ناسيونال به نقل از دکتر علی بهزادی (روزنامه نگار قديمی و سردبير مجله پر خواننده سپيد و سياه در سالهای دور) آمده است:

http://khayamy.persianblog.com

در سايت زير تبليغ فروش پيکان (arrow) آمده است:

http://www.lhmopars.com/MOPAR_Ads/67sunbad.html

ما به پيکان خيلی ارادت داريم.

مهدی
¤ نوشته شده در ساعت 23:26 توسط عضو ارشد کاخ سفید
پيام هاي ديگران ( بايگاني شده )( بايگاني شده )

چهارشنبه، 22 مهر، 1383
وقتي توي کتابها می‌خوندم که دوره‌اي سر هر گذر يک بي مخي حکومت می‌کرده تعجب می‌کردم. برام جالب بود که مردمي که چرا يک گروه از آدمها جمع نمی‌شوند تا شر اين افراد را کم کنند ولي حالا کم کم مساله برام روشن‌تر ميشه.
ما تو شرکتمون يک مستخدم داريم حدود 40 ساله. اهل يکي از دهات کردستان. خانواده‌اش هم طبقه پايين شرکت زندگي می‌کنند. نقطه جالب در مورد اين شخص اين است که همسر اخيرش چهارمين زنش محسوب می‌شه. اين شخص دارد تو يکي از شهرکهاي اطراف تهران خانه می‌سازد و از همکارها کمک نقدي خواسته بود البته به صورت وام. بعضي از همکارها هم کمک کردند بهش و بعضی‌ها نه. تا اينجاي کار مشکلي نبود. تا اينکه ماه رمضان شروع شد و مشکل بزرگ روزه‌خواري. اين همکار ما هم که احساس قدرت می‌کرد اعلام کرد در مدت ماه رمضان صرفاً کسايي که کمک مالي کرده‌اند می‌توانند از آشپرخانه استفاده کنند. حالا ما مانده‌ايم و مستخدم گرانقدر.
ما شرکتمون يک شرکت مهندسيه و اکثر کارمنداش مهندسن ولي در هر حال مجبورن دستورات فاشيستي ايشان را قبول کنند. نميدونم چطور اين مشکل را ميشه حل کرد. اين نشان ميدهد که حتي در حالتهايي که فرد مستبد از لحاظ رتبه بندي سازماني خيلي پايين‌تر از شما باشه صرف در دست داشتن به اصطلاح نقطه ضعف ميتونه باعث آزارتون بشه.
¤ نوشته شده در ساعت 20:9 توسط عضو ارشد کاخ سفید
پيام هاي ديگران ( بايگاني شده )( بايگاني شده )

سه شنبه، 21 مهر، 1383
کوه

رفیقی داشتم که می گفت آدمها را باید از نوع راه رفتنشان شناخت. بعضی‌ها دوست دارند از کوچه پس کوچه‌های تو در تو عبور به مقصدشان برسند. بعضی‌ها هم راههای سر راست رو ترجیح می‌دهند. البته این رفیق شخصاً اهل راههای سر راست بودند و البته فردی موفق با معیارهای خودش.

امروز بعد از مدتها به تنبلیم غلبه کردم و با دو تا از بچه‌ها قرار دارآباد را گذاشتم. چون قول داده بودم صبح ساعت 6 بیدار شدم و بار و بندیلم رو بستم. این سومین بار بود که به دارآباد میرفتم. بار اول برنامه شبانه بود که همان اول راه را اشتباه رفتیم و در نتیجه افتادیم تو حچل. بار دوم از سمت دره رفتیم و موقع برگشتن خوردیم به پیسی. این بار هم از دره رفتیم. طبیعت عالی بود. مخصوصاً برای کسی که کل هفته تو شهر کثیفی مثل تهران زندگی کند. رفتیم زير آبشار نشستیم و از صدای آب لذت بردیم. (متاسفانه دوربین همراهم نبود وگرنه حتماً این عکسها را اینجا می‌گذاشتم). موقع برگشتن هم شروع کردیم به صحبت تا دوباره رسیدیم به آبشار و مجبور شدیم یک راه فرار پیدا کنیم و در نهايت مجبور شدیم دره‌ای را بالا بریم. نزدیک قوس بالایی بودیم که من هر دو پام در رفت و تنها تکیه‌گاهم یک سنگ بود که به سختی با دست چسبیده بودم. یک قدم تا مرگ فاصله داشتم. جالب اینکه دوستم بالا ایستاده بود و مثل خدایان تلاشم را نگاه می‌کرد و مردها از یال روبرو ایستاده بودن و متلک پرانی می‌کردند. از همه جالب‌تر اینکه خودم هم خنده‌ام گرفته بود. به سختی پا می‌زدم و یا بهتر بگویم توی شنها شنا می‌کردم و خاک نوش جان می‌کردم. یک لحظه متوجه شدم که سنگ دارد از جایش تکان می‌خورد و خوشبختانه در یک لحظه پایم را توی شنها کوبیدم و نجات يافتم. حالا تصور کنید تیپم را بعد از شن‌شنایی و نگاه‌های مردمی که از راه معمول رفته بودند (چیزی در حد خیابان ولی عصر)
به هر حال این بار هم نمردیم. حالا ببینیم بالاخره کی از رو می رود ما یا دارآباد.
گذشته از شوخی کوه رفتن یک چیزهایی رو برای آدم یاد آوری میکنه. اینکه تا چه حد باید احتیاط کرد و یا رو کدام سنگ پا گذاشت.

با تشکر از مهرداد که اشتباهاتمو گوشزد کرد.
¤ نوشته شده در ساعت 22:31 توسط عضو ارشد کاخ سفید
پيام هاي ديگران ( بايگاني شده )( بايگاني شده )

سه شنبه، 21 مهر، 1383

هفته پيش چهارشنبه تا جمعه رفته بودم پياده روی خلخال-اسالم. تجربه‌ی جالبی بود کلی چيز ياد گرفتيم! اين گروهی که باهاش رفته بوديم يک رسمی دارند به عنوان بحث فرهنگی. شب اول بحث خيلی گسترده‌تر شد و حتی به دوره‌ی هخامنشی (هخامنشی قديم نه جديد!!!) کشيد سر و صدا زياد بود و نتونستم چيزی بگم تنها حرفی که می‌خواستم بگم اين بود که ما نسل جديد با اين که فکر می‌کنيم خيلی بافرهنگيم ولی اصلا از نسل‌های قبلی عقب نمی‌مونيم سر اينکه هميشه رعايت قانون (منظورم قوانينی نيست که فقط نماينده‌های مجلس الان (الان مجلس هفتمه؟؟!!) به آن‌ها اعتقاد دارند) رو مخصوص ديگران بدونيم. اينکه موقع رانندگی انتظار داشته باشيم پياده‌ها رعايت کنند و وقتی که پياده‌ايم از هرجايی هر موقعی که می‌خواهيم رد بشيم. می‌دونم که مشکل مملکت ما اين نيست يعنی اين مشکل پيش مشکلات ديگه‌ی کشورمون خيلی بی‌اهميته ولی چون هر روز باهاش مواجه‌ام اينو می‌گم. (( تا حالا واقعا نتونستم حداقل دوستای خودمو قانع کنم که رد کردن چراغ قرمز عابرپياده درست نيست!!! ))

همين.

در ضمن همه چی بهم رسيد. اين همه هم از اين معاون آموزشی دانشکده (ژ.غ) بد می‌گن همش چرته!

مجيد
¤ نوشته شده در ساعت 10:21 توسط عضو ارشد کاخ سفید


دوشنبه، 20 مهر، 1383
ضعف سيستمهای دولتی

آنچه که در کشور ايران بديهی است و نياز به بحث ندارد، ضعف در هر کاريست که دولت متولی آن می باشد. از مثالهای عمده آن می توان به ضعف در سيستم آموزش عالی، ضعف در مديريت شهری، ضعف در امنيت (به عنوان مثال حادثه پاکدشت، به بهانه کمبود نيروی انسانی-در کشوری که ميليونها دیپلمه جويای کار وجود دارد.)و... که آنقدر زياد است که نياز به مثال آوردن ندارد.

به عقيده من، مشکل عمده در قوانين احمقانه استخدامی است که هرم سازمانی را در هر سازمان دولتی بی معنی می کند. از يکسو دست مديران را برای استخدام افراد شايسته می بندد، ( با ماهانه سيصد هزار تومان در تهران مهندس درجه يک کامپيوتر يا برق يا ... نمی توان استخدام کرد.) از طرفی امنيت شغلی فوق العاده ايست که هر شخصی که وارد سازمان دولتی می شود برای خود پيدا می کند. (خودم شاهد راننده های بی سواد و بی تربيتی بوده ام که علاوه بر اينکه حقوق و مزايای کامل دريافت می کردند و در هر ماموريتی کلی به جيب مبارکشان واريز می شد، حق استخدام را نيز برای فرزند بی سواد و بی تربيتشان در سازمان دولتی طلب می کردند.)

به ياد دارم زمانی که رييس يک اداره مچ راننده ای را که در محاسبات هزينه ها قصد سوء استفاده داشت گرفته بود، و با پرخاشگری راننده و توهينهای او مواجه شده بود، ریيس فوق الذکر ۲ روز بعد سکته کرد، و راننده شريف نيز بر سر کار خود با گردنی کلفت تر باقی ماند.

امنيت شغلی بالا کسی که در يک اداره دولتی کار می کند، موجب عدم کارايی اين افراد می شود. اين شخص نيازی نمی بيند که به معلومات خود اضافه کند. (به عنوان مثال در ادارات دولتی ايران کسانی را که با کامپيوتر بتوانند کار بکنند بسيار کم است.)

به طور خلاصه سازمانهای دولتی ايران به شکل قيف وارونه هستند که داخل شدن به آن مشکل (معمولاْ تنها در صورت وجود پارتی - شکل موجه آن : معرف) می باشد. اما اگر کسی کار خود را اشتباه انجام دهد يا اصلاْ وظيفه خود را انجام ندهد، با مشکلی مواجه نخواهد شد. (تنها شايد ترفيعش به تاخير افتد، آنهم با باند بازی ها و زيرآب زنی ها و خايه مالی ها قابل حل است.)

به نظر من مدير ارشد هر سازمانی بايد آنقدر قدرت داشته باشد که سازمان تحت مديريت خود را به نحوی کارآمد شکل دهد و نيروهای مورد نياز خود را استخدام کند، به هر شرطی که می تواند، و در مقابل نشان دهد که در برابر بودجه ای که خرج کرده، پاسخگو باشد و بتواند ثابت کند که اين بودجه را به نحو معقولی خرج کرده است و نتايجی را که از مديريت او انتظار می رفت برآورده کرده است.

- شبيه اين کار را کرباسچی در زمان شهرداری تهران اجرا کرد. اما مخالفان سياسی اش از آن برای متهم کردن او استفاده کردند. تفاوتی که در تهران در مدت مديريت کرباسچی ايجاد شد بر کسی پوشيده نيست.

صالح و طالح مطاع خويش نمودند تا که قبول افتد و که در نظر آيد

ريشه اين قوانين به تاثيرگرفتن فعالان سياسی اوايل انقلاب از تبليغات سوسياليستی بر می گردد که در آن زمان رايج بود.

اگر تمام سازمانهای دولتی عملکرد روانی داشته باشند، با توجه به ثروتهای خدادادی کشور ايران، سطح زندگی قابل قبولی برای همگان دور از دسترس نيست. به اعتقاد من، در ايران کمبود سخت افزار نداريم و تنها نياز به مديريت و سازماندهی اين نيروها می باشد.

با توجه به حجم بالای درآمد نفتی، به دشواری بتوان سهم دولت در اقتصاد کشور را کاهش داد. تنها در سايه انبوه ثروتی که در اختيار دولت می باشد، می توان در ايران پروژه های عمرانی جدی را اجرا کرد. به ياد بياوريم که اگر سرمايه گذاری دولتی نبود، هم اکنون راه آهن، نيروگاه، کارخانه های ذوب آهن و پالايشگاه و پتروشيمی را نداشتيم.

اما در مقابل بايد در خاطر داشته باشيم که بسياری از اين بخشها که توسط دولت اداره می شوند فاقد کارايی لازم می باشند.

از ديدگاه من، مشکل عمده همان قوانين احمقانه مديريت نيروی انسانی مانع کار می باشد.

رژيم حاکم بر ايران بايد تصميم بگيرد که آيا به عنوان مثال وظيفه کارخانه ذوب آهن توليد آهن با کيفيت استاندارد با هزينه قابل رقابت می باشد يا وظيفه آن برقراری زندگی بخور نمير برای مشتی انسان افسرده بی انگيزه.

رژيمهايی که ادعای برقراری عدالت اجتماعی را داشتند و دارند (مانند کوبا) عليرغم تبليغات فراوان هیچگاه نتوانستند به اين هدف برسند.

داستانيست که می گويد مردی گرسنه به روستايی آمد، در ميدان روستا ايستاد و ادعا کرد که سنگی دارد که می تواند معجزه آسا برای همه آش بپزد و تنها نياز به يک ديگ دارد. يکی از روستاييان ديگی آورد و مرد سنگ را در ديگ انداخت و رويش آب ريخت و آتشی در زير ديگ آماده کرد. پس از مدتی از ديگ چشيد و گفت بسيار خوب می شد اگر کمی نمک داشت، و کسی نمک آورد، پس از کمی گفت مزه اش بهتر می شد اگر کمی سبزی و نخود هم داشت، که آنهم آماده شدو .. به همين ترتيب آشی آماده کرد و خودش هم سير شد و اهالی روستا را هم سير کرد.

اقتصاد آزاد هم اگر چه ظاهر و باطن زيبايی ندارد، ولی همه را سير می کند. (می توانيد کره شمالی را با کره جنوبی مقايسه کنيد.)

حاج مهدی

دوشنبه، 20 مهر، 1383

سخنان گهربار علی دايی

اين سخنان علی دايی در گفتگو با bbc هست که به نظر من خيلی جالب آمد:

<به>

به نظر من اينها کارهاييست که نه تنها دريک تيم فوتبال؛ بلکه ساير جاهايی که نيازمند کارگروهی هست لازم است اجرا شود.
حاج مهدی

شنبه، 18 مهر، 1383
حيرت در غربت

فقير حقير تا مدتها فکرمی کردم تنها پسرها (آنهم پسرهای قانون شکن) گاها از بعضی دخترها خوششان می آيد. در مملکت اخير مورد عکس نيز مشاهده شد و موجب حيرت ما گشت. از جمله شنيده شد دختری پس از به هم خوردن رابطه با دوست پسر مربوطه به مدت دو روز کامل گريه فرمود. همچنين مشاهده شد يکی از قوم اخير به مدت ۵ ساعت با رفيق مربوطه با کلمات محبوبم و جانم به صورت ترجيع بند هر جمله به چت پرداخت.



اينها دقيقاْ مخالف مشاهدات ما در سرزمين خودمان است که ملت کار و زندگی خودرا رها کرده به سوهان کشيدن بر عمر اطرافيان خود مشغولند.

در حالی که اين کلمات را تايپ می کردم به ياد حرف شاملو افتادم که جايی گفته است در ادبيات ما عاشق ديوانه ايست خودآزار/ معشوق ديوانه ايست ديگر آزار و عشق رابطه ايست برای رسيدن به منتهای ذلت و پفيوزی

// البته جوانان بايد توجه بفرمايند که آنچه ما در اين مملکت اخير ديديم و شنيدم دال بر گمراهی ملت اين مملکت می باشد/ پس بر شماست که سوهان را بر زمين مگذاريد.

حاج مهدی

سه شنبه، 14 مهر، 1383
سخن گهربار حضرت چرچيل

کيسه خالی را نمی توان ايستاده نگه داشت.

وينستون چرچيل
حاج مهدی

يكشنبه، 12 مهر، 1383

وبلاگ‌های خوب قدیم باز هم خوب هستند؟

همیشه از چند تا وبلاگ تعریف‌های زیادی شنیده بودم ولی وقتی من هم دستم به اینترنت اساسی باز شد و اون وبلاگ‌ها رو شروع کردم به خوندن هیچ وقت راضی نشدم. وبلاگ‌هایی که فقط راجع به اینکه فیلتر هستند و کدوم وبلاگ‌های دیگه فیلتر شده اند و ... در واقع یه جورایی اصلا وبلاگ نیستند! خبرند راجع به وبلاگی که خودشون باشند! فکر کردم مگه میشه با یه همچین حرف‌هایی وبلاگ آدم به شدت معروف بشه!

چند وقت پیش کل آرشیو یکی از همون وبلاگ‌های معروف رو دانلود کردم رو هاردم ولی تا شروع کنم به خوندنشون کامپیوتر سوخت! الان هم فقط یکی دو تا (از 34 صفحه ی) آرشیو رو خوندم (فکر نکنم دیگه وقتی برا خوندن بقیه اش پیدا کنم) ولی می بینم اصلا این کجا و آن کجا!

تصمیم گرفته‌ام اگه روزی وبلاگی که می نویسم فیلتر شد دیگه ادامه ندم یا اگه دادم فرض کنم که فیلتر نشده (هر چند دست خود آدم که نیست!) البته الان وبلاگ‌هایی که فیلتر می‌شن اونایی هستن که کاملا معروف شدن! و همین اتفاق عوض شدن محتوا با معروف شدن هم میاد (نوبت به فیلتراسیون نمی رسه!)

ولی اصلا چی شد که من این وبلاگ رو شروع کردم ماجرا به این برمی‌گرده که قبل اینکه مهدی بره من خواستم یه وبلاگ درست کنم که نصفش آموزش مطالب مربوط به برنامه‌نویسی مخصوصا سی شارپ باشه نصف دیگه‌اش هم چرت و پرت‌های دیگه. از اونجایی که من آدم سیاسی‌ای نیستم (هیچ وقت از این جور چیزا سر در نیاوردم - همیشه از قاطی مسایل سیاسی شدن ترسیدم) تصمیم داشتم وبلاگم رو کاملا مشخص و به اسم و فامیل داشته باشم (تا بتونم وقایع واقعی رو راحت‌تر و بدون ترس از لو رفتنم بنویسم)
ولی با یه پیشنهاد از طرف مهدی مواجه شدم: یه وبلاگ چند نفره : من، مهدی و مریم. مهدی چند تا دلیل قانع کننده هم داشت که یکیش مربوط می شد به این که وقت صرف شده برای فعال نگه داشتن وبلاگ تقسیم می شه.
پیشنهادش واقعا عالی بود ولی باعث شد من باز هم مخفی بمونم. نتونم بگم دانشگاهی که توش درس می خونم کجاست و از این حرفها...

مجید

شنبه، 11 مهر، 1383

A new way!

همه ی مطالبی که قبلا نوشتم رو به دليل اينکه فکر می کنم کاملا فضل فروشانه بودن پاک می کنم!

مجيد

0 Comments:

Post a Comment

<< Home