آرشيو وبلاگ وايت هاوس

Saturday, April 08, 2006

ديماه 1383

دوشنبه، 28 دى، 1383
مبارزه با کرگدن وجودم
اوژن يونسکو در رمان کرگدن داستان مردمی را روايت می کند که دچار بيماری کرگدن گرايی می شوند و به تدريج همه به صورت کرگدن در می آيند. چند وقت پيش که در حال تامل در گفتار و کردار خود و ديگر هموطنان بودم، پی به اين نکته بردم که ما نيز در اثر توفيق اجباری زيست در مملکت مقدس و نانخور دولت بودن و نشست و برخواست با دولتيان کم کم به شکل جمهوری اسلامی های کوچکی در آمده ايم و در کوچه و خيابان به راه افتاده، هر چه می کنيم کوچک شده چيزهايی است که از اين نظام مقدس ياد گرفته ايم، رفتار متضادمان در برابر قدرتمندان و ضعيفان، دروغگويی و چاپلوسی و نفرت از ديگران، احساس حقارت درونی و پرخاشگری، نبود خلاقيت فکری و اهل تقليد بودن، نمونه هايی از اين بيماری است.

لازم دانستم لزوم جهاد با اين کرگدن را به خود و ديگران يادآور شوم.- و شناخت بيماری اولين گام در درمان است.

مهدی
¤ نوشته شده در ساعت 6:31 توسط عضو ارشد کاخ سفید
پيام هاي ديگران ( بايگاني شده )( بايگاني شده )

يكشنبه، 27 دى، 1383
تجربه‌های گران قيمت!!!

چند سال پيش در يک همايش دانش‌آموزی يکی از افراد مقام دار (يادم نمياد کی بود و چه کاره) می‌گفت ما تجربه‌های خيلی گران‌قيمتی داريم اين تجربه‌های ما به قيمت ۲۵ سال گند زدن تو اين مملکت به دست آمده (نقل به مضمون).

الان هم مقامات ما تجارب خيلی خيلی گران‌قيمتی دارند و هر روز هم به قيمت تجاربشان اضافه می‌کنند.

مجيد
¤ نوشته شده در ساعت 13:5 توسط عضو ارشد کاخ سفید
پيام هاي ديگران ( بايگاني شده )( بايگاني شده )

چهارشنبه، 30 دى، 1383
کرگدن ۲
من بر خلاف آدمهایی که ریشه تمام مشکلات را در بیرون می بینند، مشکل را در افراد می بینم (و نگرش این افراد به زندگی) بنابراین شک دارم که کرگدن زدگی اثر حکومت بر ملت باشد بلکه گرگدن سیستم حاکم را برآیند کرگدنهایی می دانم که این سیستم را به وجود آورده و به آن قوت می بخشند. بنابراین درمساله ما انقلاب کردیم یا انقلاب ما را بیشتر ما را مقصر می دانم.

این طرز فکر کرگدن گونه ایرانی از مدتها قبل، حتی پیش از سلطه اعراب بر این سرزمین رواج داشته (به عنوان نمونه نگاه کنید به طبقه بندیهای اجتماعی زمان ساسانیان و وضعیت زندگی شاهان و موبدان ...) که شاید بتوان این را به شیوه تولید آسیایی (آنچنان که مارکسیستها برای نخستین بار اشاره کرده اند) نسبت داد.

این گرگدن زدگی در تماس با اسلام، تاثیراتی بر از اسلام پذیرفت و نیز تاثیرات عمیقی بر اسلام نهاد و در طول هزار سال در اثر این تعامل این دو مواردی مانند شیعه گری، تصوف، اجتهاد و تقلید و تقیه پدید آمده یا تشدید شدند.

مسلما این بیماری اجتماعی زاینده پدیده های تاریخی بسیاری بوده است، اما به دلیل مستند بودن و تاثیرات عمیقتر اثرات آن بر زندگی امروزی، تاریخ معاصر مرجع مناسبی برای بررسی این بیماری می باشد.

گرگدن زدگی ایرانی، بزرگترین عامل سرنگونی دولت دموکرات مصدق بوده است. به سادگی خیلی ها نتوانستند به مردی که در راه اعتلای ایران قدم بر می داشت کمک موثری کنند و با انتظارات غیر منطقی، هیاهو، خودپسندی و عشق و نفرت بی ریشه، ثابت کردند که بهتر است توسط نظامیان و سرکوبگران اداره شوند تا آدمهای دموکرات.

البته مشابه چنین حالتی را در جریان مشروطه می بینیم، زمانی که احمد شاه عملاً قدرتی نداشت، بازهم اوضاع مملکت داغون بود و جماعت آرزوی زمامداری می کردند که سرکوبشان کند و سرانجام یافتندش.

در اواخر رژیم محمد رضا شاه هم این جماعت به اموری مانند اجتناب شاه از دخالت در امور اجرایی و برخی اصلاحات قضایی که می توانست ساختارهای بیمار مملکت را بهبود بخشد راضی نشدند و در نهايت سازمان اجتماعی را -که با هزینه های زیادی از زمان رضا شاه به تدریج کامل یافته بود- نابود کردند. در اثر نبود این سازمان سیاسي، بی سروپایی مانند صدام حسین جرات کرد به مرزهای این کشور حمله کند و به مدت 8 سال وضعیت اقتصادی، سیاسی و اجتماعی کشور صدمات شدیدی را متحمل شد. بنابراین اگر هاشمی رفسنجانی اشتباه کرده و در اثر کمبود تجربه باعث ادامه جنگ به مدت 6 سال پس از فتح خرمشهر شد، در کنار او طیف گسترده ای از چریکهای فدایی خلق، مجاهدین خلق حزب توده و ... نیز متهم هستند که با کمک به انهدام سازمان سیاسی سابق، امکان قدرت گرفتن کسانی را فراهم کردند که هرگز در شرايط غیر عادی قادر به کسب قدرت نبودند.



در حاشیه مطلبی که یکی از هموطنان نوشته و مرا از صحبت کردن راجع به فیدل کاسترو بر حذر داشته –به این دلیل که بسيار کوچکتر از آنی هستم که درباره فيدل کاسترو اظهار نظرم، لازم می دانم اشاره کنم که کرگدن زدگی ایرانیان، نه تنها یک جنبه اش احساس حقارت می باشد، از طرف دیگر تعیمم دادن حقارت به تمام همنوعان و بیگانه پرستی –نژاد سفید آمریکای شمالی و اروپای غربی- می باشد. نشانه های آشکار این مساله را در گفتار رادیوها و تلویزیون های لوس آنجلسی می توان مشاهده کرد.

ايشان که ظاهرا همشهری ما می باشند، پنج نفر را در شهر تبریز معرفی کنند که دارای صلاحیت لازم برای صحبت کردن در مورد فیدل کاسترو می باشند و در ضمن دلایل بزرگ بودن ایشان به اندازه کافی را توضیح دهند.

مهدی
¤ نوشته شده در ساعت 5:20 توسط عضو ارشد کاخ سفید
پيام هاي ديگران ( بايگاني شده )( بايگاني شده )


يكشنبه، 27 دى، 1383
تولد مهدی!!

هر کسی علاقه داره يه جوری تولد رو تبريک بگه من هم تولد مهدی رو همينجا بهش تبريک می‌گم.


¤ نوشته شده در ساعت 12:48 توسط عضو ارشد کاخ سفید
پيام هاي ديگران ( بايگاني شده )( بايگاني شده )

جمعه، 25 دى، 1383
دانی که چنگ و عود چه تقریر می‌کنند
دانی که چنگ و عود چه تقریر می‌کنند -------- پنهان خورید باده که تعزیر می‌کنند
ناموس عشق و رونق عشاق می‌برند ------ عیب جوان و سرزنش پیر می‌کنند
جز قلب تیره هیچ نشد حاصل و هنوز ------ باطل در این خیال که اکسیر می‌کنند
گویند رمز عشق مگویید و مشنوید ------ مشکل حکایتیست که تقریر می‌کنند
ما از برون در شده مغرور صد فریب ------ تا خود درون پرده چه تدبیر می‌کنند
تشویش وقت پیر مغان می‌دهند باز ------- این سالکان نگر که چه با پیر می‌کنند
صد ملک دل به نیم نظر می‌توان خرید ------- خوبان در این معامله تقصیر می‌کنند
قومی به جد و جهد نهادند وصل دوست ------ قومی دگر حواله به تقدیر می‌کنند
فی الجمله اعتماد مکن بر ثبات دهر ------ کاین کارخانه‌ایست که تغییر می‌کنند
می خور که شیخ و حافظ و مفتی و محتسب ------ چون نیک بنگری همه تزویر می‌کنند

منبع:

http://bamdad.org/~digilib/index.php?page=view&mod=classicpoems&obj=poem&id=200

در همين زمينه: غزليات ترکی شهريار را از اينترنت نتونستم پيدا کنم. کتابشو دارم، اگه وقت بکنم بعضی از اين شعر ها را اينجا می آورم. مخصوصا شعر ((نجات)) که مناسب اين روزهاست.

از برکتهای امامی که در تهران هست ظاهرا کسی نمی تواند اين وبلاگ را تو ايران بخواند و بنابراين مخاطبمان فعلا تنها خودمان خواهيم بود و احتمالا ملت خارج از کشور.
¤ نوشته شده در ساعت 22:9 توسط عضو ارشد کاخ سفید
پيام هاي ديگران ( بايگاني شده )( بايگاني شده )

پنجشنبه، 24 دى، 1383
گل واژه های وبلاگ قديمی

ما يه زمانی در بلاگ اسپات وبلاگی داشتيم که بعدها پسوردشرو هم فراموش کرديم.

چند روز پيش به بلاگ اسپات گذر مان افتاد و وبلاگ بی صاحب را پيدا کرديم و چيزهايی را که اون زمان اونجا نوشته بودم اينجا کپی می کنم شايد به درد ملت شهيد پرور بخورد:

مهدی

غزل برای درخت


تو قامت بلند تمنايي ای درخت

همواره خفته است در آغوشت آسمان
بالايي ای درخت
دستت پر از ستاره و جانت پر از بهار
زيبايي ای درخت

وقتی که بادها
در برگهای درهم تو لانه می کنند
وقتی که بادها
گيسوی سبز فام ترا شانه می کنند
غوغايي ای درخت

وقتی که چنگ وحشی باران گشوده است
در بزم سرد او،
خنياگر غمين خوش آوايي ای درخت

درزير پای تو
اينجا شب است وشب زدگانی که چشمشان
صبحی نديده است
تو روز را کجا؟
خورشيد را کجا
در دشت ديده غرق تماشايي ای درخت؟

چون با هزار رشته تو با جان خاکيان
پيوند می کنی
پروا مکن ز رعد
پروا مکن ز برق که بر جايي ای درخت
سر برکش ای رميده که همجون اميد ما
با مايي ای يگانه و تنهايي ای درخت.
سياوش کسرايي

مغلوب، حسن جلوه ما بر عيوب شد -------- بی اعتبار دامن زهد از ذنوب شد
فصل بهار باد خزان را هبوب شد --------- هرميوه ایکه دست رسانديم چوب شد
ما لايق بهار نبوديم خوب شد


همراه فکر قافله گشتيم صبحگاه -------- دل درکمند مقصد و مقصودمان رفاه
ليکن برای نيل به کسب مقام و جاه -------- اين گير و دار ما و شما در ميان راه
چون روزه باز کردن پيش از غروب شد


شد سختتر ز سخت چه سختی‍که‍ داشتيم-------- ضحاک‍ تکيه‍ کرد به تختی که داشتيم
منحوس گشت کوکب بختی که داشتيم -------- دردا در اين ميانه درختی که داشتيم
قربانی لجوجترين دارکوب شد


طرز تفکرات‍که در‍مخ غراب داشت-------- تحميل مغز پر ز شکوه عقاب داشت
فکر عقاب مشعله پر شهاب داشت -------- آن آتشی که غيرت صد آفتاب داشت
با يک نفس برودت قطب جنوب شد


تا شور سر نبود و شراب و سبو نبود -------- تا جنبش هوا و هوس ، های هو نبود
بنياد اجتمـــــاعی ما زير و رو نبود -------- آفت نبـــــــــــود تا تپش آرزو نبود
اين خانه گر خراب شد از رفت و روب شد


تا خواستيم صورت زيبا شديم زشت -------- همت ولی ادامه اين فکر را نهشت
مردان حق را به دهن کوفتند خشت -------- تا با غدير ما چه کند هرم سرنوشت
طغيان رود نيل که ديدم رسوب شد


شعر معاصر افغانستان

ای شبهان ای شب شوم وحشت انگيز -------- تا چند زنی به جانم آتش
ياچشم مرا زجای بر کن -------- يا پرده ز روی خود فرو کش
يا بازگذار تا بميرم

کز ديدن روزگار سيرم


ديريست که در زمانه دون-------- از ديده هميشه اشک بارم
عمری به کدورت و الم رفت -------- تا باقی عمر چون سپارم
نه بخت بد مراست سامان
و ای شب نه تو راست پايان


چندين چه کنی ، مرا ستيزه-------- بس نيست مرا غم زمانه
دل می بری و قرار از من -------- هر لحظه به يک ره و فسانه
بس بس که شدی تو فتنه ای سخت
سرمايه درد و دشمن بخت


ايـن قصه که می کنی تو با من -------- زين خوبتر هيچ قصه ای نيست
خوبست و ليک بايد از درد -------- نالان شد و زار زار بگريست
بشکست دلم ز بيقراری
کوتاه کن اين فسانه باری


آنجا که زشاخ ، گل فرو ريخت -------- آنجا که بکوفت باد بر در
و آنجا که بريخت آب مواج -------- تابيد بر او مه منور
ای تيره شب دراز دانی
کانجا چه نهفته بد نهادی


بودست بسی زدرد خونين -------- بودست رخی ز غم مکدر
بودست بسی سر پر اميد -------- ياری که گرفته يار در بر
کو آنهمه بانگ و ناله زار
کو ناله عاشقان غمخوار


در سايه آن درختها چيست -------- کز ديده عالمی نهان است
عجز بشر است اين فجايع -------- يا انکه حقيقت جهان است
در سير تو طاقتـم بفرسود
زين منظره چيست عاقبت سود


تو چيستی ای شب غم انگيز -------- در جستجوی چه کاری آخر؟
بس وقت گذشت و تو همانطور -------- استاده به شکل خــوف آور
تاريخـچه گذشتگانی
يا راز گشای مردگانی


تو آينه دار روزگــــــــاری -------- يا در ره عشــق پرده داری
يا دشمن جان من شدستی -------- آی شب بنه اين شگفت کاری
بگذار مرا به حالت خويش
با جان فسرده و دل ريش

بگذار فرو بگــــــــيردم خواب -------- کز هر طرفی همی وزد باد
وقتی است خوش و زمانه خاموش -------- مرغ سحری کشيد فرياد
شد محو يکان يکان ستاره
تا چند کــنم به تو نظاره


بگذار، بخواب اندر آيم -------- کز شومی گردش زمانه
يکدم کمتر به يادآرم -------- و آزاد شوم ز هر فسانه
بگذار که چشمــــــها ببندد
کمتر به من اين جهان بخندد


نيما Nima youshij

وارطان! بهار خنده زد و ارغوان شکفت
در خانه زير پنجره گل داد ياس پير
دست از گمان بدار!
بودن به از نبود شدن، خاصه در بهار…
وارطان سخن نگفت،
سرافراز
دندان خشم بر جگر خسته بست و رفت

وارطان سخن بگو
مرغ سکوت، جوجه ی مرگی فجيع را
در آشيان به بيضه نشسته است

وارطان سخن نگفت،
چو خورشيد
از تيرگی برآمد و در خون نشست و رفت

وارطان سخن نگفت
وارطان ستاره بود:
يک دم در اين ظلام درخشيد و جست و رفت

وارطان سخن نگفت
وارطان بنفشه بود:
گل داد و
مژده داد: «زمستان شکست»
و
رفت…

احمد شاملو

با من صنما دل يك دله كن-------- گر سر ننهم آنگه گله كن
مجنون شده ام از بهر خدا -------- زان زلف خوشت يك سلسله كن
سي پاره به كف در چله شدي -------- سي پاره منم ترك چله كن
مجهول مرو با غول مرو -------- زنهار سفر با قافله كن
اي مطرب دل زان نغمه خوش -------- اين مغز مرا پر مشغله كن
اي زهره و مه زان شعله رو -------- دو چشم مرا دو مشعله كن
اي موسي جان شبان شده اي -------- بر طور برو ترك گله كن
نعلين ز دو پا بيرون كن و رو -------- در دست طوي پا آبله كن
تكيه گه تو حق شد نه عصا -------- انداز عصا وآن را يله كن
فرعون هوا چون شد حيوان -------- در گردن او رو زنگله كن

Jalaladdin Mohammad Roomi مولوی

ساری کوينک
آی خسته قوش آواره گزيرسن بو دياری -------- زينداندی قفسدی چمنی باغی باهاری
گوزله اوزوی ، آوچی دی هريانی بو يوردون -------- قوزغون کيمی دورد گوزلی گزير کورپه شکاری
فرصت داليسينجا گزيری ال يری تاپسا -------- ويران قوياجاق يوردونی آی کوينکی ساری
تيک اوز يووانی ! قويما سنه ال تاپا آوچی -------- سن بو يووانين صاحبی سن ، قان يئينه باری
جهد ايلته کی ، جان قورتاراسان آوچی اليندن -------- دوشسن تورا فرياد ائله مه چک بو فشاری
گولشنده کی يوخ ذوق وصفا آی ساری کوينک -------- قاچ قاچ بو يرين زهرلی دير دارو نداری
ديلله نسن اگر، آوچی ائدر قانينا غلتان -------- اوچسان آيازيق! تير جفا قلبينی ياری
مين فيرتانا قالخيب دوگه جک باشينا توفان -------- هرکيمده اولا داغ کيمی دونياده وقاری
گلسه نقده ر درد وبلا داغ کيمی دور باخ -------- آيدين دی بو سوز توستو گيدر گويچگه ساری
ايستر سنی صياد اوزونه رام ائده آمما -------- اويغودا گورر،آج تويوغ البته کی داری
بو ياخشی مثل دير کی بيزيم ائلده دئميشلر -------- بير باخ آشاغا باخما اوزوندن ده يوخاری
غم غصه کيچيک قلبينی گر دوگسه سيخيلما -------- بوگونده گئچه ر آخيری ، غملر ده قوتاری
اوندا کی چيخار گون ، ياييلار عالمه بيردن -------- اوندا کی قارادان يئری، صبح اولجاق آغاری
داغی داشی آسوده خياليله گزرسن -------- گولشنده نه شاختا گوررسن ، داغدا نه قاری
ظولمون ائوی ويران اولو، ظالم دوشه ر الدن -------- قان دورماز اگر کسسه پيچاق قيرسا داماری
بختين قاپوسی ايندی قيفيللانسا داريخما -------- هر بير قيفيلين واردی طبيعتده آچاری
اوز جانيويلن اويناما بو عرصه ده «شيدا» -------- ليلاج دغلبازيله قيزديرما قوماری

يحيی شيدا
Yahya Sheida


رنگدير
اويما ای دل خلقده يوخدور صداقت رنگدير -------- مسجد وميخانه رنگ عيش وعبادت رنگدير
بی ريا معشوقه غش حسن و وجاهت رنگدير -------- رنگدير هر تورلوماتم هر مسرت رنگدير
آنلا ای ابنای خلقت جمله خلقت رنگدير

گورمه ديم بير زر خالص بوته ناسوت ده -------- معنوی مين لکه گورديم لعل ده ياقوت ده
بيغرض انسان اولورگورمک فقط تابوت ده -------- بيلميرم وارمی صداقت عالم لاهوت ده
آزما فيکريم جمله اعجاز وکرامت رنگدير


هرکسين جبريلی اوز قلبيله اوز وجدانی دير -------- واريسه انصافی شخصين دينی دير ايمانی دير
بد نهاد انسانلارين اوز نفسی اوز شيطانی دير-------- لـــــــوح قلبی عارفين آياتی دير ؛ قرآنی دير
مابقی اوهام دير شرع وطريقت رنگ دير

بير زمان اولدو کی من هم فکريديم زهادله -------- سونرا گورديم فرقی يوخموش زاهدين جلادله
دديم عياش اولمالي تاگون گچه معتادله -------- جمله عيش ونوشی گورديم مختلف افرادله
آنلاديم کی زهد وتقوا ،عيش وعشرت رنگدير

قيل تصور بير داها شاعرلرين خولياسينی -------- عاشق زارين باشيندا ، سير قيل سوداسينی
قبری آچ گوستر اونا شيريننی ، ليلاسينی -------- هرايکيسين تا دوشونسون گوردويو روياسينی
پاه دييه ر ، حقا بوتون عشق و محبت رنگدير

تاپماديم عالمده بير همدم کی اولسون بی ريا -------- گورمه ديم هچ کسده بير نيت غرضدن ما ادا
کلاً ابــــــــنای بشر اوز نفسينه اولموش فدا -------- نفســــی اوغروندا گوررسه هر بلا وماجرا
مسلکه اسناد ائدر مسلک ديانت رنگ دير


ايندی کی ممکن دگيل عالمده اولماق کامياب -------- ای گوزون قوربانی ساقی ورگيلان ساغر شراب
ورگيـــــــلان ساغرشراب ای ساقی عالی جناب -------- بلــــــــکه يادينله ائده منصور راحت اکتساب
يوخسابو عالمده يوخدور استراحت رنگدير

صمد منصور¤ نوشته شده در ساعت 20:58 توسط عضو ارشد کاخ سفید
پيام هاي ديگران ( بايگاني شده )( بايگاني شده )

پنجشنبه، 24 دى، 1383
مصاحبه مرتضی نگاهی
چند روز پيش مصاحبه آقای مرتضی نگاهی با صدای آمريکا را ديدم. البته در مصاحبه آنقدر که من انتظار داشتم (در مقايسه با نوشته هايشان) قوی نبودند. ظاهرا ايشان در بخش آذری راديو صدای آمريکا مسووليتی دارند.

در بخش مصاحبه مردمی -موضوع مصاحبه با توجه به همزمانی با سالگرد۱-تاسيس دانشگاه تهران ۲- سالگرد کشف حجاب، در مورد آزادی زنان و همچنين نقش دانشگاه بود- مجری برنامه-احمد بهارلو - از هرکسی که ادعايی داشت می پرسيد که خودت چيکار کرده ای و مثلا برای زنت حقوق مساوی با خودت قايل هستی يا نه و به خودت چه نمره ای می دی که در مقابل اين سوال اکثريت کم آوردند و ...

به هر حال به نظر من ايشان به نکته خيلی مهمی اشاره کرده اند که بايد هنگامی که انتقادی می کنيم مد نظرمان باشد. به قول ترکها : اوسدوراننيان بويورننين ايشی راحاتدی -کسی که فرمايش صادر می کند و کسی که می گوزد کارشان به يک اندازه مشکل هست.

همين کسانی که اينقدر آذربايجان آذربايجان می کنند تا حالا چقدر برای پيشرفت آذربايجان کار کرده اند- من اهم مشکلات آذربايجان را اينها می دانم:

۱. ايجاد اشتغال برای انبوه جوانان شهری و روستايی

۲. ارتقای فرهنگ اجتماعی در جوامع شهری و روستايی

بنابراين حق دارم به کسانی که صمد صمد (صمد بهرنگی) داد می زنند، اما نسبت به وضعيت کودکان - خصوصا در جوامع روستايی - بی خيال هستند بی اعتماد باشم.

صمد بهرنگی با درآمد اندکش اين کارها را به انجام رساند (تا جايی که من اطلاع دارم)

۱. توسعه ادبيات آذربايجان به زبانهای ترکی و فارسی

۲. انتشار مباحثی در زمينه تغييرات مورد نياز در آموزش و پرورش

۳. تشويق کتابخوانی در جوامع روستايی با کارهايی مانند ايجاد کتابخانه سيار

و ليکن از جماعت های و هو طلب که اين روزها هم افتخارشان مسخره بازيهايی به شيوه توتم پرستان دو هزار سال پيش است هيچکدام از اينها را نديده ايم.

مهدی
¤ نوشته شده در ساعت 20:47 توسط عضو ارشد کاخ سفید
پيام هاي ديگران ( بايگاني شده )( بايگاني شده )

جمعه، 18 دى، 1383
مثل بنز باش
گل واژه های شفاهی
اين سخن گهر بار را از سايت http://sharifdaily.persianblog.com/ پيدا کرده ام:

http://sharifdaily.persianblog.com/1383_9_sharifdaily_archive.html#2842157

در زندگی مثل بنز باش،‌ مثل بنز

خلاصه خيلی با اين جمله حال کردم.

بگذريم.

ظاهرا اين سايت خواننده ای ندارد و مجيد و مريم هم نوشتن را ول کرده اند، بنابراين اينجانب تنها بايد اين سنگر را حفظ کنم،‌ غمی نيست،

نمی خواهم با گذاشتن آدرس سايت در وبلاگهايی که به آنها سر می زنم مشتری جمع کنم. به هر حال بهتر است که فعلا همين وضع خصوصی را حفظ کنم. به قول عباس معروفي:http://maroufi.malakut.org/archives/006735.shtml

...اما برای خوانده شدن و ديده شدن در هر زمينه‌ای نخست بايد عرق ريخت و تلاش کرد و خود را ساخت. هنگامی که اعتبار فراهم آمد، مردم می‌روند کتاب تو را می‌خرند و می‌خوانند.
روزی نويسنده‌ای به داستايوفسکی گفت من چندين کتاب نوشته‌ام ولی نمی‌دانم چرا کتاب‌های مرا نمی‌خرند. داستايوفسکی گفت: «تو يک شاهکار بنويس همه‌ی کتاب‌هات را می‌خرند.»
کسی که اراده کند و بخواهد شاهکار بنويسد، آشغال نمی‌نويسد. حتا اگر اثرش شاهکار از آب در نيايد.
و اينجوری نيست که کسی نوشته‌ای را به چاپ بزند و جلد کتاب آدمی شناخته‌شده را بر آن صحافی کند و به خورد مردم بدهد. و اينجوری هم نمی‌شود که کسانی بخواهند از اين آزادی موجود سوء استفاده کنند، و هر مطلب نامربوطی را پای نوشته‌ی ديگران بگذارند، و تازه طلبکار هم باشند که چرا صاحب وبلاگ آشغال‌هاشان را از اتاقش جارو کرده است.

اين روزها سرگرم مطالعه کتابی به نام دايره المعارف هواپيماهای شوروی از سال ۱۹۱۷ بودم که کار ارزشمند و مستندی هست.

همواره برايم اين سوال مطرح بوده که چرا شوروی در تامين کالاهای مصرفی مشکل داشت اما در زمينه تکنولوژی به دستاوردهای بزرگی دست يافته است.

خلاصه به این نتیجه رسیدم که اصولا پیشرفت در زمینه تکنولوژی های پیشرفته خیلی ساده تر از ایجاد یک سیستم پایدار و سودآور تولیدی می باشد که نیازمند ایجاد ساختارهایی است که با وضعیت غیر دموکراتیک جامعه ای مانند جامعه شوروی سازگاری ندارد.

دیکتاتورها هم این مطلب را به خوبی می دانند لذا در حالی که از تامین رفاه عمومی ناتوان می باشند، پیشرفتهای تکنولوژیکی را به عنوان نماد سکسی موفقیت خود در برابر ملت تبلیغ می کنند. به هر حال اکثریت افراد به آنچه را که در سفره شامشان هست معیار رفاه می دانند، نه تسلیحات انباشته شده در انبارهای یک دیکتاتور، بنابراین اصولا چنین پیشرفتهایی نتیجه ای جز خود فریبی برای دیکتاتور نخواهد داشت.


¤ نوشته شده در ساعت 7:29 توسط عضو ارشد کاخ سفید
پيام هاي ديگران ( بايگاني شده )( بايگاني شده )

پنجشنبه، 17 دى، 1383
مستاجر شب بيدار و ماشين پليس
در اثر تعطيلات ژانويه و در نتيجه تا لنگ ظهر خوابيدن، ساعت ۳ نصف شب بيدار بودم و در حال مطالعه همزمان سه کتاب. که متوجه نور ماشينی با چراغ گردون شدم که جلوی خانه ايستاده بود. ناگهان به ياد سايت تهرانتويی افتادم گه گفته بود اينجا اگه کسی نصف شب پارتی بگيرد و سرو صدا راه بندازد،‌ همسايه ها کاری نمی کنند جز اينکه مستقيما به پليس زنگ می زنند تا بيايد حال طرف را بگيرد. اينجانب هم که قبلا هيچ برخوردی با پليس اينجا نداشتم، حسابی ترس برم داشت که حتما حاج خانم صاحبخانه در اثر تاق و توق* ما به پليس زنگ زده است و ... برای دستگيری اينجانب آجان آورده است. خلاصه چراغ را خاموش کرديم و به رختخواب خزيديم که مثلا ما خواب بوديم و ... . خلاصه هرچه صبر کرديم در خونه مارو نزدند و پس از حدود ۴۰ دقيقه هم ماشين چراغ گردون استارت زد و رفت. روز بعد که به خونه رفتم ديدم يه يادداشت گذاشته اند که حاج خانم الان در بيمارستان هست و اگه کار خاصی داشتی به فلان شماره (شماره دختر حاج خانم) زنگ بزن.

حالا نمی دونم شايد حاج خانم در اثر تاق و توق اينجانب سکته کرده و بايد پس از بازگشت حاج خانم از بيمارستان حساب پس بدم.

اين حاج خانم يک پيرزن بلند قد ايرلندی الاصل است (نقشه های قديم ايرلند به تعداد متنابهی روی در و ديوار خانه الصاق شده ) و اصلا به قيافه اش نمی اوومد سکته کنه.

* تاق و توق اصطلاحی است که پدرم به سرو صدايی که از کتاب خواندن و آب خوردن و أشپرخانه رفتن ما در نصف شب می آمد اطلاق می کرد. ((آی قردش تاق و توق ائلمه قوی ياتاخ))

مهدی
¤ نوشته شده در ساعت 0:44 توسط عضو ارشد کاخ سفید
پيام هاي ديگران ( بايگاني شده )( بايگاني شده )

0 Comments:

Post a Comment

<< Home